1. با این همه اتفاقی که تو کشور افتاده؛ از طرفی کلی حرف دارم برای زدن و از طرفی حس و حال حرف زدن ندارم :/ فقط میتونم بگم خیلی زیاد متأسفم که کاری ازم برنمیاد

2. داریم با پسرجان قلعه حیوانات میخونیم؛ تمام که بشه قصد دارم 1984 رو بخونیم. نمیدونم کار درستی میکنم یا نه ولی واقعیت اینه پسرجان خودش بالاخره دهه هشتادی هست و منتقد و من هم یوقتایی حس میکنم دارم آب میریزم تو آسیاب تند و تیزش. ولی نمیتونم هم سازگار باشم یا حتی ساکت

3. از شگفتی های دانشگاه: درهای کوچک ورودی مجزای خواهران و برادران باز است؛ یک عدد برادر نگهبان بیشعور یک صندلی گذاشته رو به درب ورودی خواهران و هر که را می آید و می رود، دید میزند!!!!! دانشگاه ما خیلی اسلامی است :/

4. تصمیم قطعی گرفتم حالا که امکان مهاجرت ندارم و همش به در بسته میخورم، حداقل سازمان محل کارم رو عوض کنم. از مدرسه گرفته تا بانک و بیمه و به ذهنم رسید ولی با هرکسی صحبت کردم از سازمان و محل کارش نالید و از حاشیه های خسته کننده و مسخره گفت

5. دعا کنید من لاتاری برنده شم :دی

6. فحش آزاد ولی: تو دل تمام این بدبختیای بشری، من بیشتر از همه دلم برای حیوونایی سوخت که تو استرالیا نابود شدند. بشر هرچی به سرش میاد از حماقت و وحشیگری خودشه ولی حیوونا فقط قربانی اند :(


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها