یکی از دوستان خیلی عزیز پستی گذاشته بود در مورد این که برادرجانش اصرار داره موهای دختر باید بلند باشه تا زیر باسن و این که ازش خواسته موهاشو آبی کنه :)

این پست منو پرت کرد به سالها پیش و نوستالژی خودم و برادر کوچیکه

یعنی قشنگ کپی اتفاقات ما بین ما دو تاست :دی

و اما جریانات ما:

این برادر محترم اصرار داشتند که بنده باید چادر سر کنم

کل دوره دبیرستان و بخشی از دوره کارشناسی من هر روز دعوا داشتم سر این قضیه

حجابم به اذعان همه کامل بود ولی واقعا شه بودم و نمیتونستم درست چادر سر کنم

ولی از اونجایی که دیگه حوصله دعوا هم نداشتم از خونه با چادر میزدم بیرون تو اتوبوس چادرم رو تا میکردم مینداختم تو کیفم (کیف های اون موقع بزرگتر بودن فکر کنم :دی) و میرفتم سر درس و مشقم و موقع برگشتن تو همون اتوبوس و یکی دو ایستگاه مونده به خونه چادر رو در میاوردم و همونجا یا موقع پیاده شدن سر میکردم و با چادر میومدم خونه

هنوز که هنوزه گاهی شبها کابوس چادرم را می بینم

تو دستمه و دنبال نایلونی کیف دستی چیزی میگردم که بندازمش تو اون

گاهی وقتا می بینم چادر رو دارم میندازم تو این باکس آشغالیای گنده کنار خیابون و .

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها